ساوه
چند روزیه که آمدیم ساوه ، پیش بابا سهیل ومن دارم این سطور را از طبقه بالا خانه بهداشت یعنی جایی که پانسیون پدرت هست می نویسم . یه بارون قشنگ زمستونی هم داره میباره آسمون کمی گرفته است اما دل من روشنه . روز اول که رسیدیم یه کم بی قرار بودی پسرم ولی از فرداش عادت کردی کلا عاشق خونه خودمون هستی ولی هر جا هم که بریم بعد از کمی عادت میکنی ، مادر بودن در همین مدت کوتاه به من یاد داد که سنگ لعل شود در مقام صبر . پسرم تقریبا دو هفته ای میشه که دستهات رو کشف کردی دقیقا پانزدهم دیماه بود وقتی دراز کشیده بودی و برا خودت سرو صدا راه انداخته بودی متوجه شدم که داری به دستات با دقت نگاه میکنی ،بعد از اون گاهی با چنان ملچ ملوچی دستات رو م...
نویسنده :
ناهيد
15:45